آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

مهد کودک

سلام گل پسر ماه من عزیز دلم بالاخره تصمیم گرفتم ببرمت مهد اخه ممکنه دی ماه دوباره موقت برم سرکار گفتم به مهد عادت کنی بهتر هم بازی میکنی هم چیزای جدید بخصوص روابط اجتماعی رو یاد میگیری .  10 آذر بابایی اومد دنبالمون و رفتیم دانشگاه واسه کار من بعد برگشتنی ما رو پیش مهد لبخند مادر پیاده کرد و رفت. این مهد مدیرش هم فامیله هم همکلاسیم بوده و کارشم قبول دارم ولی متاسفانه گفت زیر 3 سال قبول نمیکنم.   کلا گفت مهد دیگه هم اکثران قبول نمیکنن.اخه چرا شهر ما امکانات نداره  دلم میخواد خودم یه مهد مادر و کودک واسه بچه های کوچیک بزنم ولی میترسم مجوز ندن یا سود نداشته باشه یه مهد دیگه که خیلی نزدیک خونمونه (ایران زمین...
11 آذر 1393

بازم گردش

سلام به ماه من پسر گلم روز جمعه 30 آبان چون هوا خیلی عالیه بازم میخواستیم بریم گردش قرار بود چون بابایی نمیاد منم نیام ولی دقیق اخر پشیمون شدم و دلم میخواست کنار تو باشم.واقعا هم که اگه نبودم ضرر میکردم. لحظه لحظه شادی تو تماشاییه مامان بزرگ و بابابزرگ من هم اومدن  جایی رفتیم کنار مسیر قطار که چندین بار قطار رد شد  شما هم غرق شادی میشدی اینم شادی گل پسرم موقع دیدن قطار. فدای اون چشمات بشم من           مامان حجی ( مامان بزرگم) و شما از همه بیشتر ذوق میزدید  سه تایی رفتیم یه زیارت گاه نزدیک اونجا که مامان حجی نماز بخونه کلی هم ازش عکس گرفتم که خیلی خوشحال شد.  برگشتنی هرجا گ...
2 آذر 1393
1